يـه دوس دخـتـرم نـداريم
.
.
.
.
.
.
.
.
کـه سنـشو بـپـرسيـم اونـم طفره بـره
بـعد مـا هم عصبـاني بـشیم تـبـر بـرداریم از وسط نـصفش کـنـیم
دايـره هـاي بـدنـش رو بـشمـاریـم سنـش رو بـدست بـيـاریـم
والا بـه خـدا اعصـاب مصـاب نـداریـم کـه